فرهنگ امروز/ محمد هاشمی
بنا به نوشته پل کاستانیو در کتاب راهبردهای نمایشنامهنویسی جدید؛ رویکرد زبان بنیاد به نمایشنامهنویسی (ترجمه مهدی نصرالهزاده)، نمایشنامه یک نظام گفتوگویی است. در نمایشنامهنویسی مولفه ساختاری اصلی بر همنشینی ضربانها بنا میشود. تصور نمایشنامهنویس از متن همچون سازوکار متعاملی است که در آن هر ضربان در «گفتوگو» با ضربانهای دیگر است.
بنا به تعریف کاستانیو در نمایشنامه، ضربانها کوچکترین واحد قابل تشخیص زبان، کنش، یا اندیشه را میسازند. آنها معرّف عنصر سازنده بنیادین متن نمایشنامه هستند. در نمایشنامهنویسی سنتی، ضربانها عموما به نحوی به یکدیگر وصل میشوند تا نوعی وحدت کلی را از حیث معنا و منظور، در نمایشنامه ایجاد کنند. پیوند علّی ضربانها باعث پیشرفت پیوسته و منسجم کنش میشود؛ پیشرفتی که معیاری برای درامپردازی خوب تلقی میشود. از این منظر، ضربان وسیلهای بنیادی برای هدفی بزرگتر است که همانا نمایشنامه تمام شده باشد. این تنزل مقام ضربان، قابلیت و توان بالقوه آن در لحظه وقوع را در ذیل نقش آن در خدمت به کلیت و وحدت نمایشنامه قرار میدهد.
اما به عقیده کاستانیو، در نمایشنامهنویسی جدید است که به ضربان اهمیت در خور آن داده شده است؛ سمت و سوی نمایشنامه لحظه به لحظه وجود دارد یا لحظه به لحظه کشف میشود. اینچنین ضربان بدل به محل خلاقیت و نوآوری میشود و سمت و سوی شخصیت یا نمایشنامه را عوض میکند و با این کار، در تعارض با امور مورد انتظار یا مرسوم و قراردادی قرار میگیرد. در اینجا دیگر وسایل و اهداف تمایزاتی سلسلهمراتبی را شکل نمیدهند، چراکه همنشینی جای پیشرفت خطی را به عنوان طرح ساختاری غالب میگیرد. معنای پویای نمایشنامه در محل تعاطی یا تلاقی ضربانها واقع میشود.
به گفته کاستیانو ضربانها در نمایشنامهنویسی جدید، امکان بروز گسست و تغییرات آنی در معنا و منظور، هدف و روایت را فراهم میآورند. برای نوشتن نمایشنامه چندصدایی نمایشنامهنویس باید پذیرای قابلیت ضربان در ایجاد تغییر در زبان یا کنش باشد. اقدام فوق علیه تکگوییگری مستلزم آن است که نویسنده کارکرد نویسندگانه را با این «صدای دوم» تقسیم کند. گسترش کارکرد ضربان همزمان عدم قطعیت بیشتری را در کار نگارش نمایشنامه وارد میکند.
در نمایشنامهنویسی جدید از نمایشنامه در لحظه و آن صحبت میشود. این برجستگی اساسی نقش ضربان به عنوان تغییردهنده، شهود و تخیل نمایشنامهنویس را به سمت کاوش در زبان و شخصیت به عنوان عناصر سازنده اصلی ساختار نمایشنامه متمرکز میسازد. در واقع، ضربان تغییریابنده، زندگی واقعی را بهتر از روشهای واقعگرا یا سنتی شبیهسازی میکند. در زندگی واقعی مدام در حال تغییر نقشها و سطوح گفتار خود برای انطباق با موقعیت مفروض هستیم. نمایشنامهنویسی جدید با جهانی کار میکند که در آن زبان حالات و خصوصیات متغیری به خود میگیرد و ابزار مادی را برای تبدیل و گذار فراهم میکند.
کاستانیو قطع را راهبردی بنیادی برای تغییر ضربان میداند. با قطع مجموعهای از ضربانها یا قطع پیشرفت آنها، نمایشنامهنویس مخاطب را از منطقه آرام و راحت خود بیرون میکشد و به «کار» روی نمایشنامه وادار میکند؛ امری که به جای کم کردن از درگیری مخاطب با اثر حقیقتا آن را زیاد میکند. وقفههای ایجادشده در تداوم مخاطب را وادار به «نو دیدن» میکند. ضربان قطع، با تغییر کانون و جهت متن، به نمایشنامه نیرو و انرژی میبخشد.
به نظر میرسد که محمد نورالدینی در نمایشنامه «خطر احتمال برخورد با پرندگان مهاجر» چنین رویهای را در نمایشنامهنویسی جدید در پیش گرفته است. در ابتدای نمایش، پسر به عنوان راوی نمایشنامه از احتمال هفت درصدی سوختن پرندگان مهاجر در موتور هواپیماها میگوید اما توجه مخاطب را به روی دیگر سکه نیز جلب میکند: هفت درصد سوانح هوایی، سقوط هواپیما و مرگ همه مسافران. درون همین فکر یک ضربان گفتوگویی وجود دارد. همان «صدای دوم» که انگار مدام میخواهد در برابر صدای رسمی و مسلط قد علم کند و آن را به چالش بکشد. در صحنه سوم نمایشنامه، پدر و مادر خانواده دارای «صدای اول»، «صدای غالب» و «صدای سنتی»، به شکل ملالآوری قصد گرفتن جشن تولد برای دختر خود را دارند که بزرگ شده، اما آنها حتی با عوض کردن زاویه دید خود نسبت به دختر، همچنان در بزرگ شدنش تردید دارند. پدر و مادر با همان صدای غالب خود، تکرار سنتی زندگی ملالآور روزمره خود را در دعوای مکررشان بر سر سفت و شل بودن تخممرغ صبحانه نمایان میکنند (نمایشنامهنویس به خوبی از پس این برآمده که تنها با یک بار نمایش این جدال لفظی، تماشاگر را متوجه این کند که این یک جدال همیشگی است). این روند، با صدای غالب نمایش آگهی لوس تلویزیونی در مورد برنج محسن ادامه مییابد. صدای غالبی که با همکاری پدر و مادر مهیا شده است. در عین حال، به نظر میرسد که خود پدر و مادر هم چندان به ارزشهای صدای خود برای غالب بودن، اطمینان ندارند و در اعتقاد به آنها متزلزل هستند. بنابراین مدام حرفها را دوباره و دوباره تکرار میکنند. انگار درصدد اصلاح چیزی هستند که میدانند نادرست است، اما در عین حال به شکل لجاجتآمیزی بر درست بودن آن تاکید میکنند و سپس دوباره خودشان، این درستی را زیر سوال میبرند. البته که پدر خانواده در ایجاد این «صدای غالب» نقش اصلی را دارد و مادر، به عنوان قاعده این صدای غالب، نقش برتر را برای پدر تایید میکند. در عین حال، پدر اینگونه نمایش میدهد که برای صداهای دوم اهمیت قایل است و آنها را به اندازه صدای خود، غالب میداند. بنابراین، جلسه تشکیل میدهد تا نظرات دیگر افراد خانواده را نیز جویا شود اما مدام در حرف مادر میپرد و حرفش را قطع میکند و حرفهای دختر را هم به سمت و سویی میبرد که دوباره خودش صدای غالب باشد. وقتی دختر سرانجام، صدای دوم خود را در انتهای این ضربانهای گفتوگویی به صدای غالب بدل میکند، باز هم پدر برای غالب شدن صدای خود تلاش میکند و این بار، قطع شدن صدای او از این غالبشدگی جلوگیری میکند و در اینجا نقش روانشناس دختر هم (که او نیز، یک زن است) در این جلوگیری از غالبشدگی صدای پدر اهمیت دارد. تا جایی که دختر میگوید به اتاقش میرود و پدر و مادر را به حال خود میگذارد تا با این احتمال به وقوع پیوسته کنار بیایند. با این کنش، دختر صدای خود را بهطور قطعی غالب میکند و صدای پدر و به تبع آن مادر را که مدام برای ماندن در جایگاه مسلط خود تلاش میکنند، سرانجام به سکوت میکشاند. با این حال، با آمدن پسر به در خانه، پدر برخلاف تمام بخشهای قبلی نمایشنامه که نشان میداد به همه صداهای خانواده بهطور یکسان اهمیت میدهد، دیگر این ایدئولوژیاش را که خودش حق دارد صدای غالب باشد، پنهان نمیکند و دوباره قطعیت غالب بودن صدای دختر را از بین میبرد. پدر، حتی متوجه این میشود که تماشاگران میتوانند مانعی برای صدای غالب بودنش پدید آورند و به انتظار رفتن تماشاگران مینشیند و به عبارت دیگر صدای تماشاگران را نیز به سکوت میکشاند. سرانجام، پسر در جایگاه راوی، داستان را تمام میکند اما تاکید میکند که این داستان بارها و بارها تکرار خواهد شد. یعنی داستان جدال و کشمکش بر سر اینکه کدام صدا میان پدر و دختر صدای غالب باشد و کدام صدا، صدای دوم، بارها و بارها تکرار خواهد شد. به این ترتیب، ضربان گفتوگویی نمایشنامه «خطر احتمال برخورد با پرندگان مهاجر» بعد از تمام شدن فیزیکی نمایشنامه نیز به راه خود ادامه میدهد. به این کشمکش میان به دست آوردن صدای غالب به جای صدای دوم که به تغییر مدام در جایگاههای سلسلهمراتبی شخصیتها میانجامد، علاوه بر سطح پدر (مادر) / دختر و پدر/ تماشاگر در سطح کلانتری نیز توجه میشود. مانند آنجا که حین تبلیغ شامپو، مرد به براقی موهای زن توجه میکند، اما موهای زن زیر روسری است یا در جای دیگر که دختر چون نمیتواند بر صورت پدرش بوسه بزند دو بار بر صورت مادرش بوسه میزند: انگار که این بار، این جنگ، مغلوبه است و پدر غالب پنهان در قالب قواعد ایدئولوژیک اجتماعی بیرون از صحنه نمایشنامه از قبل، همه صداهای دوم را به سکوت کشانده است.
به هرحال به نظر میرسد که محمد نورالدینی در نمایشنامه «خطر احتمال برخورد با پرندگان مهاجر» تا حدود زیادی در مسیر نمایشنامهنویسی جدید مبتنی بر ضربانهای گفتوگویی موفق عمل کرده است.
روزنامه اعتماد
نظر شما